گلدونهای گل عوض کردم...یکی از گلدونها سفالی با طرح اشک بود که استاد نون برای من طراحی کرده بود،خیلی دوستش داشتم اما سرم گیج رفت و دوتا از گلدونها از دستم افتاد و شکستن...صداش تو سرم پیچید چند دقیقه بعد که به خودم آمدم هیچ اثری از گلدونهای طرح دارم نبود .صحنه که باهاش روبه رو بودم مثل یک ویرانه بود.
خداروشکر ریشه گلها آسیب جدی ندیده بود اما تقزیبا برگها و اشکهاشون ریخته بود،خیلی ناراحت شدم
شاید اشک هم ناراحت شد از اینکه حالا گلدونش شکسته...گل با گلدون معنا پیدا میکنه و این رابطه متقابل و عکس آن هم درسته گلدون هم با گل معنا پیدا میکنه...وقتی گلی،گلدون نداشته باشه پژمرده میشه و از بین میره و گلدون هم بدون گل زیبایی چندانی نداره.این رابطه عشق و انسان...اگر عشق نبود هرگز انسانی خلق نمیشد واگر انسان نبود عشق معنا پیدا نمیکرد(البته هنوز مطمئن نیستم این قضیه دوشرطی باشه و قسمت دوم هنوز کامل نشده).
حالا باید به گلدون جدید فکر کنم...چه حیف شد که دوستی اشک و گلدون جدیدش دوام پیدا نکرد:(